سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبان خردمند در پس دل اوست ، و دل نادان پس زبان او . [ و این از معنیهاى شگفت و شریف است و مقصود امام ( ع ) این است که : خردمند زبان خود را رها نکند تا که با دل خویش مشورت کند و با اندیشه خود رأى زند ، و نادان را آنچه بر زبان آید و گفته‏اى که بدان دهان گشاید ، بر اندیشیدن و رأى درست را بیرون کشیدن سبقت گیرد . پس چنان است که گویى زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او . ] [نهج البلاغه]

پاییز 1386 - باید زیست

Powerd by: Parsiblog ® team.
سفر ایستگاه(جمعه 86 آذر 23 ساعت 12:20 عصر )

 قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

ومن چه قدر ساده ام

که سالهای سال

درانتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

وهمچنان

به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام....

                                          مرحوم قیصر امین پور

 


» الهام
»» بامن غریبگی نکن ( دل نوشته)

نامه ی تاریخی چارلی چاپلین به فرزندش جرالد(جمعه 86 آذر 16 ساعت 10:8 عصر )

 

دخترم جرالد ازتو دورم ولی یک لحظه تصویرتو از دیدگانم دور نمی شود.توکجایی؟درپاریس برروی صحنه ی تئاتر پرشکوه شانزه لیزه؟این رامی دانم وگویی درسکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را می شنوم.شنیده ام نقش تودراین نمایش پرشکوه نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده.               

 جرالد دراین نقش ستاره باش وبدرخش اما اگرفریاد مستی آور تماشاگران وعطر گلهایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت هوشیاری داد بنشین ونامه ی پدرت را بخوان.من پدر تو هستم و امروز نوبت توست که صدای کف زدن تماشاگران گاهی تورا به آسمان ها ببرد.

به آسمان ها برو وگاهی هم به زمین بیا وزندگی مردم راتماشا کن.زندگی آنان که با شکم گرسنه درحالی که پاهایشان از بی نوایی می لرزد؛وهنر نمایی می کنند

من خودم یکی از آنها بوده ام.جرالد دخترم تو مرا نمی شناسی درشبهای بسیار دور با تو داستان ها گفته ام اما داستان خود راهرگز.آن داستان شنیدنی است.داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند وصدقه می گیرد حکایت من است.

من طعم گرسنگی وناکامی را چشیده ام واز اینها بالاتررنج حقارت آن دلقک دوره گرد راکه اقیانوسی از غرور دردلش موج می زدوسکه ی صدقه ی مرد رهگذر غرورش را خرد نمی کند.

با این همه زنده ام واز زندگان پیش از آنکه بمیرند حرفی نباید زد.به دنبال نام تو نام من است :چاپلین.دخترم دنیایی که تو درآن زندگی می کنی دنیای هنر پیشگی و موسیقی است.نیمه شب آن هنگام که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می آیی آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن وحال آن راننده تاکسی که تورابه خانه می برد را بپرس وحال زنش را بپرس واگر آبستن بود پولی برای خرید لباس بچه نداشت مبلغی پنهانی در جیبش بگذار.

بهنماینده خود درپاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بیچون وچرابپردازد اما برای خرج های دیگرت بایدصورت حساب آن را بفرستی.

دخترم؛جرالد گاه وبیگاه با متروواتوبوس شهر را بگردومردم رانگاه کن.زنان بیوه وکودکان یتیم رایبشناس ودست کم روزی یکبار بگو من از اینها هستم.توواقعا یکی از آنها هستی ونه بیشتر هنر قبل ازآنکه دوبال به انسان بدهد اغلب دوپای اورامی شکند.

وقتی به مرحله ای رسیدی که خود رابرتر از تماشاگران خویش بدانی  همان لحظه تئاتررا ترک کن وبا ماشین خود را به حومه ی پاریس برسان،من آنجا را خوب می شناسم آنجا بازیگران همانند خود را می بینی که از قرنها پیش زیباتر از تو،چالاکتر ومغرورتر از تو هنرنمایی می کنن امادر آنجا از نور خیره کننده ی تئاتر‍‍ٍ(شانزه لیزه)خبری نیست.

دخترم جرالد،چک سفید امضاءبرایت فرستادم که هرچه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی،باخودت بگو سومین فرانک ازآن من نیست این مال یک مرد فقیر گمنام است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد.جستجو لازم نیست،این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت.

اگر از پول وسکه برای تو حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب وافسونی پول این فرزند بی جان شیطان خوب آگاهم.من زمان زیادی در سیرک زیسته ام وهمیشه وهر لحظه برای بند بازان  روی ریسمان لرزنده نگران بودم.اما این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوارو گسترده بیشتر از بند بازانی که روی ریسمان لرزنده هستند سقوط می کنند.

دخترم جرالد پدرت باتو حرف می زند شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد و آن شب است که این الماس آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود وسقوط تو حتمی است.روزی که چهره ی زیبای یک اشرافزاده ی بی بندوبار تو را بفریبد آن روز است که بند بازی ناشی خواهی بود و همیشه بندبازان ناشی سقوط می کنند. 

از این رو دل به زروزیور مبند بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گرده ی همه می درخشد اما اگر روزی دل به مردی آفتابگونه بستی با او یکدل باش وبراستی او را دوست بدار.دخترم هیچکس و هیچ چیز در این جهان نمی توان یافت که شایسته تر ازآن باشد .

دختری تا ناخن پایش را عریان می کند برهنگی بیماری عصر ماست به گمان من تن تو باید برای کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.

حرف بسیاری برای تو دارم ولی به وقت دیگری می گذارم وبا این آخرین پیام نامه ام را پایان می بخشم: انسان باش، زیرا گرسنه بودن،صدقه گرفتن ودر فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.

                                                                                                                            پدر تو چارلی


» الهام
»» بامن غریبگی نکن ( دل نوشته)

سلام(جمعه 86 آذر 16 ساعت 12:51 عصر )

 

 

هی فلانی زندگی شاید همین باشد...............................................................


» الهام
»» بامن غریبگی نکن ( دل نوشته)


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
طلوع فجر
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 1  بازدید
بازدیدهای دیروز: 2  بازدید
مجموع بازدیدها: 18605  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «