آمده ام ، بي آنکه بدانم چرا
مي روم ، بي آنکه بدانم کجا
مي خواهم به روياهايم فکر کنم
روياي آمدن و رفتن !
در هم آغوشي خواستن و رسيدن ، مرگي نهفته است !
مرگ عشق ...!
چشمانم را با دستهايم پنهان مي کنم
دهانم باز مي ماند
آنچنان که گويي گفته ام ، آه !
و نور ملايم ماه ، از دهان بازم وارد مي شود
بايد مواظب باشم
مواظب باشم که ...!